کلمات "بهترین دشمن دشمن خوب" است ، در نگاه اول غیر منطقی به نظر می رسد: هرچه این "خوب" بیشتر باشد و کیفیت آن بالاتر باشد ، بهتر! اما اجداد ما چیزی در ذهن داشتند که این کلمات را نسل به نسل تکرار می کنند! و احتمالاً می توانید عقل سلیم را نیز در آنها پیدا کنید.
خیلی خوب است ، خیلی بد است
این عبارت تا حدودی جمله اول را توضیح می دهد. و اگر به نظر کسی می رسد که هرگز چیز خوبی نیست ، کافی است داستان گیاه آنتیلوپ طلایی را بخاطر بسپارید: در آن ، راجا حریص یک آنتیلوپای خارق العاده را گرفت و باعث شد که با سمهای خود (سگ جادویی) سکه های طلا را از پا درآورد. چنین توانایی داشت). فقط یک شرط وجود داشت: به محض اینکه راجا گفت "دیگر کافی است!" ، تمام طلاها به خرده های خاک رس تبدیل می شوند. ماجرا برای راجه اعتماد به نفس و حریص متأسفانه به پایان رسید: او تا حد بالای طلا پوشانده شد و مجبور شد از آنتیلوپ بخواهد که متوقف شود - در نتیجه ، او در زیر انبوهی از خرده های خاک رس مرد.
به همین ترتیب ، شخصی در زندگی روزمره که نمی داند چگونه خواسته های خود را محدود کند ، سرانجام به گروگان وضعیت تبدیل می شود ، زیرا هر گونه منفعتی که از زندگی دریافت می کند ، نیاز به "حساب" دارد: شما یک موقعیت عالی و یک شغل خوب دارید - آماده کار بسیار باشید اگر می خواهید شهرت بیشتری داشته باشید ، وقت کمتری به خانواده و سرگرمی های خود اختصاص دهید - برای رسوائی ها و شایعات پیرامون شخص خود آماده شوید ، و غیره
علاوه بر این ، هر خیری که به صورت روزمره درآمده است به روال عادی تبدیل می شود ، دیگر از پسندیدن و تحریک آن جلوگیری می کند و در نهایت خسته کننده می شود. برای درک این موضوع کافی است هر روز غذای مورد علاقه خود را بپزید و چیزی جز این غذا نخورید. چقدر زود حوصله اش سر می رود
فراز و نشیب ها ، شکست ها و پیروزی ها - این همان چیزی است که زندگی را از نظر احساسی غنی می کند ، تنوع در آن ایجاد می کند ، باعث می شود فرد وظایف جدید و جدیدی را حل کند و بنابراین توسعه یابد.
آنها به دنبال نیکی نیستند
جمله دیگری که معنای آن چیزهای زیادی را توضیح می دهد. به نظر می رسد که یک فرد در زندگی به چیزی دست یافته است ، می فهمد که این حد نیست ، ممکن است چیز دیگری بهتر و بیشتر از آنچه که در اختیار دارد وجود داشته باشد.
اما اینکه همیشه بخاطر یک هدف واهی ، دست از آنچه که قبلاً به دست آمده است ، ارزش دارد. عبارت دیگری را به یاد می آورید "یک سینه دست بهتر از یک پای در آسمان است"؟ در دستیابی به اهداف ، تلاش برای رسیدن به این هدف ، ارزش ارزیابی دارد که سود حاصل از آنچه باید کنار بگذارید ، چقدر قابل توجه است؟
بله ، گاهی اوقات هر دو خطر و فداکاری توجیه می شود ، اما همچنین اتفاق می افتد که هدف غیرقابل دستیابی باشد ، و آن منابع و گنجینه هایی که یک فرد داشته غیر قابل بازگشت است
برای آینده کار کنید
و اگر در کتاب های روانشناسی مطالعه کنید ، یک توضیح دیگر در مورد اینکه چرا دشمن دشمن خوب بهترین است ، می توان یافت. و تجربه زندگی نظریه روانشناسان را تأیید خواهد کرد. غالباً یک فرد ، با رسیدن به هدفی ، از نتیجه احساس رضایت نمی کند ، بلکه پوچی و حتی ناامیدی دارد. برای این شاید چندین دلیل وجود داشته باشد:
- تلاش بیش از حد در راه رسیدن به "بالا" هدر رفته است.
- نتیجه آنطور که انتظار می رفت چشمگیر نبود ؛
- هدف محقق شده است و هیچ چیز دیگری برای تلاش وجود ندارد.
این آخرین دلیل است که بیش از همه شخص را تحت فشار قرار می دهد: معلوم می شود که او وقتی به سمت هدف قدم می گذارد ، لذت بیشتری را تجربه می کند ، به نتایج متوسطی دست می یابد ، یعنی "خوب" داشت و وقتی به "بهترین" رسید ، فهمید که جایی برای ادامه کار نیست.
گاهی اوقات هدف و دستیابی به آن در ابتدا مهم نیستند و فرد به سادگی از روند فعالیت خود لذت می برد.
برای جلوگیری از این اتفاق ، بد نیست هنگام تعیین اهداف ، فکر کنید: موفقیت آنها چه چشم اندازهایی را باز می کند؟ با این نتیجه چه کاری می توانید انجام دهید؟ و سپس قله رسیده نه یک نقطه پایان ، بلکه یک مرحله برای حرکت به جلو خواهد شد.